حجم انبوهی از موانع را ؛ در کفه ای مقابل اندک دلخوشی هایش می گذارم . قیافه ام درهم اولین باری نیست که خطر می کنم و آخرین هم نخواهد بود. امیدوارم عددی که تاس می آورد از او می خواهم که وسعت دریا را به وسعت دلم بیفزاید تا تمام قطره های پاک و ناپاک در آن محو شود.
می شود و صورت تصمیم ، شروعی تازه را نقش می زند.
دلم آشوب است و پا در راهی تاریک و روشن می گذارم راهی که می بینم و نمی بینم ؛
چراغی نیست، عصایی نیست ، منم و مشتی مردم تنگ نظر و مردمک چشمم ؛ که گاه و بیگاه
تنگ و گشاد می شود تا خوب ببیند و بهتر راه را از چاه تمیز دهد .
انگار چیزی مرا به سوی خویش می کشد !
حذر از خطر ندانم !
بازی مار و پله خاطرم می آید ؛ تاس روی زمین قل می خورد ، چرخشش بازی را در دست می گیرد ؛ منزل به منزل پیش می روی ، گاه پلکانی تو را بالا می کشد و گاه ...!!!
شادیت پایدار نخواهد بود وقتی مارهای به کمین نشسته را ببینی که نیتی به جز زوال تو ندارند ؛
با این حال جز ادامه چاره ای نیست ؛ با کمی دلهره و تردید تاس می اندازی و امیدواری که از
گوشه ی معبری برهی !
عدد خوشبختی باشد و مرا از خطرات برهاند.
به قول مهدی عزیز
"آرام باش! چونان خدا که هر لحظه، آرام و نرم با توست. چه بخوانی اش و چه نخوانی اش
آرام و "چشم بسته"، تو را می نگرد و "بی صدا" تو را گوش می دهد و "سخت"
نرم توست؛ نرم خواسته ها و آرزوها و دعاهایت."